من یک نویسنده حساس زودباور عاطفی ام...
جنگجوی خسته ای که قلمش کار شمشیر میکرد...
حساس شده ام...
وقتی یک فیلم را میبینم باورم نمیشود فیلم بود و تمام شد و تمام سیستم مغز و اعصابم با سکانس هایش بهم می ریزد ...
زمانی گمان میکردم وجودم مخلوطی از دکتر چمران و شریعتی و آوینی است...
اما حالا فکر میکنم وجودم یک پازل هزار تکه از تمام شهیدانیست که در من زندگی میکنند ... در هر فیلم و سریال و کتاب و روایت تکه ای از وجود خودم را میبینم ...
زندگی اینطوری سخت است...
خیلی سخت...