حالا که می روی !
کی بر می گردی ؟
بَر که می گردی ؟
کجای همهمه ی این همه ناشناس
دوباره شناسایی ات کنم
منی که جز برای دیدن مهتاب
سرم را بالا نمی گیرم
.
حالا که می روی
خوش باشی
نه این که خوش باشی
نه اینکه من خوشم هر کجا تو خوش باشی
بیزارم از کلیشه های بی ریشه ای که بخواهد
دست های مهتاب را دور کند از من
این "خوش باشی"
یعنی
تمام راه های نرفتنت را رفته ام
یعنی
تسلیم تصمیم توام ..
یعنی ببین چگونه به تنگ آمده ام
بگرد دنبال بهانه ای برای نرفتن
حالا که می روی
یادت باشد
چیز های زیادی جا گذاشته ای
من را
خاطره را
می دانم کسی برای بردن خاطره نمی آید
پس لا اقل
بهانه ای برای برگشتنت
جا بگذار
خدا را چه دیدی شاید دلتنگم شدی!
حالا که می روی
بیا و نرو
بیا و بمان
بیا وبا ما بد بگذران
اگر رفتی و هوای برگشتن به سرت زد
اگر یک روز آمدی
من نبودم
چه می کنی؟
حالا که می روی
قربان بی تابی لحظه ای رفتنت
می گفتی مسافری!
باور کن
چیزی از دوست داشتنت کم نمی شد
فقط
دل نمی بستم
حالا که می روی
باران می بارد
از فردا هر چه باران بارید
یادم می ماند
یکی بود که نیست
یکی که باید باشد
نیست
حالا میان باور خالی لحظه
بر فرض محال
یک روز اگر زیر همین باران
هوای شعر به سرت زد
خواستی راه گم کنی برگردی
نشانی ام را نداشتی ..
رد این باران را بگیری، به خانه ات می رسی
به چشم های من !
حالا که می روی ...
محمدحسین
بازدید : 319
/ زمان : 17:03: