سلام گلم ...سلام نازنينم
...
بازم طبق عادت هميشه
ميخوام شروع کنم براي تو نامه نوشتن
که شايد
يه روزي نامم رو بخوني
و بفهمي که هنوز چقدر دوست دارم...
ب
بخشيد
باز ناخاسته حرفاي تکراري برات نوشتم ...
آخه عزيزم
من که مثل تو نيستم
از گفتن دوست دارم
نه خجالت ميکشم
نه خسته ميشم...
نازنينم
راست ميگي
منو باش
شايد اصلا تو منو دوست نداري
که هيچ وقت بهم نگفتي..
خيلي خوشخيالم مگه نه....؟
عزيزم يادم رفت بگم
سالگرد دوست داشتنت مبارک گلم
ميدونم
که فکرش رو نميتوني کني
الان که اين رو دارم مينويسم
باز هواي ابري
چشمام بارونييه...
ميدونم که ميدوني
که با تو همه چيز رو دوست دارم
حتي
غربت
ولي باورت ميشه
ديگه به غربت عادت کردم
از وقتي غربت رو
توي چشماي ناز تو هم که ديدم
ديگه عاشقش شدم
هر جا که باشم
همينم !
يک عاشق!
هر جا که باشم
دور از تو يا در کنار تو
همينم !
يک مجنون !
فرقي ندارد کجا باشم
چه کسي باشم
يا در چه حالي باشم
من همينم
يک
دلداده !
نه براي کسي هستم
نه براي خودم
من تنها براي تو هستم !
براي تو هستم و براي تو خواهم ماند !
مهم نيست که يک ديوانه ام
مهم نيست که لحظه به لحظه دلتنگم
مهم اين
است که دوستت دارم!
هر جا که باشم به يادت هستم
ياد تو تکرار لحظه هاي زيباي عاشقيست !
لحظه
هاي من پر از عشق است
تکرار آن پر از جنون و ديوانگيست !
فرقي ندارد
تو
مرا بخواهي يا نخواهي
فرقي ندارد
تو مرا دوست داشته باشي يا نداشته باشي
مهم اين است که من تنها تو را ميخواهم !
هر جا که بروي به دنبالت مي آيم
به من بگويي نيا
باز مي آيم!
مي آيم
تا به تو برسم !
هر جا که باشم
همينم
يک عاشق !
عاشقي که ديگر هيچ چيز برايش مهم نيست
و تنها تو براي او با ارزشي!
زندگي را با تمام زيباييهايش بدون تو نميخواهم!
زندگي را با تمام سختي هايش تنها با تو ميخواهم!
هر جا که باشي
من هستم
دنبال من نگرد
من در قلبت هستم !
آري آن لحظه که درهاي قلبت را به روي من بستي
من در کنج قلبت خانه کرده بودم
!
حالا تو رفتيو من موندم
ويه دل شکسته
من موندم و غم و بزرگترين غربت
که وقتي لب ساحل منتظرت ميشينم
و غروب خورشيد رو تماشا ميکنم
منو دريا با هم دلامون ميگره
دريا به خاطر
اين که عاشق
خورشيد
و با غروبش تا فردا بايد صبر کنه
و
من هم براي اينکه يک روز ديگه
منتظر آمدن تو
بودم
ولي نازنينم
باز نيومدي و يادت رفته که من منتظر م
اون وقته که ديگه
تو نيستي که اشکام رو پاک کني..
اونجا هست که همه ي تنهاييها ميان
سراغم
عزيزم
چرا نمي آيي
چرا ديگر بر من طلوع نميکنی
من بايد تا کدوم فردا منتظر
بمونم...
تو که ميدوني تنها بودن تو غروب دريا چه غمي داره...
منو باش
دارم از چي براي کي حرف ميزنم
تو مگه چيزي هم از منو اون روزا
يادت مونده...
عزيزم
من تک تک لحظه هاي با تو بودن رو
در قلبم حبسشون کردم....
دلم برات تنگ شده...
هنوزم عاشقتم
بدون آنکه حرف هاي دلت را بگويي
آن را زير هاله نگاهت پنهان کردي
و مرا چشم انتظار به جادهء بي انتهاي
نگاهت
و قلبت خشکاندي تا در بيابان غربتت
چشم به سرابي ناپيدا داشته باشم
.
ياد تو چون پرستوها يا چون لک لک
هاي مهاجر
لحظه لحظه به باغ خيالم سفر ميکند
گفتي که هر شب واژه هاي شعرم
را با اشک ميشويي
من هم هر لحظه ياد تو را در پريشاني خيال مي پيچم
اي عطر
عاطفه
من نا اميد نيستم
يکي در سينه ام فرياد مي زند
پرواز کن
بر تارک ديوار خواهي رسيد
و از آن سو همزادت را و عشقت را خواهي
نگريست
هزاران حيف پر مي زنم
اما پرواز
نه گويي دست صيادي پر هاي پرواز مرا
بريده است
شوق پرواز هست
اما قدرت پرواز نه
خورشيد من
غروب شفق را به
تماشا مي نشينم
سفر خورشيد را مي گويم
چه زيبا سفر ميکند
اما همسفری چه غريب
چه
تنها
چه بي کس
چه بي مشايعت
چون عروسي با تو
ابر همانند عروس بي مادر نخست
مي خندد
و سپس مي گريد
و آرام آرام به ديار تو مي ايد
من غروبش را مينگرم
آخرين شب
گرم رفتن ديدمش
لحظه هاي واپسين ديدار بود
او به رفتن بود
و من
در اضطراب ديده ام گريان
دلم بيمار بود
گفتمش از گريه لبريزم مرو
گفت
جانا
ناگزيرم
ناگزير
گفتم
لحظه يي ديگر بمان
گفت
مي خواهم ولي ديرست
دير
در نگاهش خيره ماندم
بي اميد سر نهادم غمزده
بر دوش او بوسه هاي گريه
آلودم نشست
بر رخ و بر لاله هاي گوش او ناگهان آهي کشيدو
گفت
واي زندگي
زيباست
زشت است گريه را بس کن
مرا آتش مزن
ناگزيرم از قبول سرنوشت
شعله زد
در من چو ديدم موج اشک برق زد
در مستي چشمان او اشک بي طاقت
در آن
هنگامه ريخت قطره قطره از سر مژگان او
از سخن ماندم و با رمز نگاه گفت
ميدانم جدايي زود بود
با نگاه آخرينش بين ما هايهاي گريه بدرود بود
ای عزیز
پس
بدان بي تو هيچم
تنهايم نگذار
تا با تو هم آواز شوم
خانه هاي جدول زندگيم
را دستان مهربانت يک به يک پر کرد
و رمز جدول چنين
بود:
دوستت دارم